به نام خدا
یه بابا رو در نظر بگیرید.
یه بابای خیلی معمولی.
نمیخواد خیلی مهربون باشه، یا خیلی تحصیلکرده،
یا خیلی پولدار، یا خیلی قدرتمند!
یه بابای معمولی در همه ی خصوصیات.
همینکه این بابای معمولی بالا سر خونه س،
بزرگترها به کوچیکترها زور نمیگن.
بچه ها احترام مامان رو نگه میدارن.
همه سر وقت میرن و میان.
نظم و ادب تو خونه حاکمه.
تا وقتی سایه این بابا رو سر خونه س،
همه چی آرومه...
حالا یه بابا رو در نظر بگیرید،
نه خیلی معمولی.
یه خرده زیاد مهربون
اهل علم و کمالات
شجاع و بینظیر.
اونقدر شجاع که
بیست و پنج ساله اجازه نداده کسی به حریم خونشون تجاوز کنه.
یه همچین بابایی، وقتی تو خونه است
حتی قلدرترین بچه ها رو هم بلده چطور آروم کنه.
یه موقع میبینی از قلدره همچین تعریف میکنه،
که قلدره حیا میکنه شلوغ بازی درآره.
یا با بی ادبها جدی و محکم حرف میزنه،
جوری که بشینن سرجاشون.
بچه خوبها هم که با یه تعریف بابا
کلی انرژی میگیرن
و با یه اشاره ش
تا ته خط میرن و...
وقتی این بابا کارش به بیمارستان بکشه...
خانواده چه حالی میشه؟...
حالا یه بابا رو در نظر بگیرید،
که اصلا معمولی نیست...
خیلی خیلی مهربونه...
حکیم و عالم و عادله...
شجاع و قدرتمند و بی همتا...
حالا یه لحظه فکر کنید به خونه ای که این بابا رو داره،
ولی...
بابا نیست...
بابا...
نیست...
برای سلامتی و ترخیص هر چه زودتر بابای مهربون امت از بیمارستان،
زیاد صلوات بفرستیم.
و برای بازگشت بابای مهربون عالم...
زیاد تلاش کنیم...
یا علی
منبع: پست الکترونیکی یک همسنگر
| نظر بدهید